یونگ و روانشناسی دین
بسیاری در دهۀ 1950 بر این باور بودند که یونگ یک فرویدی» است. هرچند او در سال 1909 توسط فروید برای بازدید از دانشگاه کلارک دعوت شد، اما با این حال نباید او را تنها یک روانشناس یا روانکاو توصیف کرد.امروزه شما در آمریکا بسیاری از کتابها را دربارۀ یونگ در کتابفروشیها خواهید یافت که حتی از کتابهای مربوط به فروید نیز بسیار بیشتر است.زیرا ایدههای او اکنون بسیار در افواه عمومی رایج و متداول شده است. اما یک مشکل وجود دارد و آن این که فهم و درک آثار یونگ، دشوارتر از فهم و درک آثار فروید است.
روانپزشک و متفکر سوئیسی که بهخاطرفعالیتهایش در روانشناسی و ارائهٔ نظریاتش تحت عنوان روانشناسی تحلیلی معروف است. یونگ را در کنار زیگموند فروید از پایهگذاران دانشِ نوین روانکاوی قلمداد میکنند به تعبیر فریدا فوردهام» پژوهشگر آثار یونگ: هرچه فروید ناگفته گذاشته، یونگ تکمیل کردهاست.»
غالباً این نکته که یونگ به ویژه در 25 سال پایانی عمر خود بیشتر معطوف مسائل مربوط به دین شناسی» و اسطورهشناسی» بوده است مورد غفلت واقع میشود.هرچند خود یونگ معتقد بود که این موضوعات بسیار بیش از روانشناسی حائز اهمیت هستند. دیدگاه یونگ به مسئله بسیار مهم ادیان و اسطورهها، از منظر روانشناسی اهمیت بسیاری دارد. مقاله زیر با رویۀ توصیفی- تحلیلی به این مسائل پرداخته است.
زندگی یونگ
کارل گوستاو یونگ در 26 جولای 75م در کسویل (Kesswill) سوئیس متولد شد. پدر او یوهان پل یونگ در کلیسای سوئیس کشیش بود و مادر او امیلی یونگ دختر یک وزیر بود. هرچند یونگ در سراسر عمر خود با ایدههای دینی سروکار داشت، اما نهایتاً مناسک و آداب مسیحی امثال پدرش را رد کرد. او در 11 سالگی به مدرسۀ ژیمنازیوم در شهر بازل» سوئیس رفت و از دانشگاه بازل مدرک پزشکی اخذ کرد. علایق او در آغاز بین علوم انسانی (تاریخ و فلسفه) و علوم (علوم طبیعی و باستانشناسی) در نوسان بودند. از آنجایی که خانوادۀ او از اقشار کم درآمد بودند، او سرانجام تصمیم گرفت که علوم انسانی را به خاطر وجود فرصتهای شغلی کمتر رها کند. او به باستانشناسی روی آورد اما شهربازل، دانشکدهای برای این رشته نداشت.
در نهایت یونگ تصمیم گرفت که به پزشکی بپردازد زیرا این کار درآمد بیشتری را برای او به همراه داشت و همین امر سرانجام عاملی شد تا او به سوی مباحث روانشناسی به ویژه روانشناسی دین و اسطوره متمایل شود.
کارل گوستاو یونگ، نیز همچون فروید منشأ اسطوره را در اعماق ذهن آدمی و بخصوص در عرصۀ ناخودآگاه جستجو کرده است. وی در سایۀ روانشناسی اعماق، درونمایههای ناخودآگاه را پیکاوی کرده و میگوید: عرصۀ خودآگاه ذهن آدمی همچون جزیرهای است بسیار کوچک در اقیانوسی از ناخودآگاهی».به گفتۀ او جهان ناخودآگاه از دو بخش اصلی تشکیل یافته است: یکی ناخودآگاه فردی که صحنه بروز و ظهور انگیزهها، امیال و زیستمایههای درونی آدمی است و دیگری ناخودآگاه جمعی که ریشه در تاریخ نوع بشر دارد و چیزی نیست، جز تجربههای گذشتگان که در پردهای از ابهام فرو رفته و از خاطرهها محو شده است. در حقیقت این سرنمونهای (archetype) فراموش شدۀ تاریخ- هر چند وقت یکبار در صحنۀ فرهنگ در لباسهایی مبدل همچون اسطورهها پدیدار میشوند. این سرنمونها یا صورتهای اصیل را نمیتوان به وضوح در فعالیتهای فرهنگی آدمی مشاهده کرد، بلکه به صورتی تمثیلی و استعاری در رفتار، گفتار و حالات افراد جامعه در قالب اسطوره و یا اشکال دیگر ادبیات متجلی میشود.
یونگ در یک سخنرانی در سال 1922 اعلام کرد که اسطورهها و به طور کلی تمامی آثار ادبی و هنری مانند موجوداتی زنده در متن فرهنگ رشد میکنند و شکوفا میشوند. در واقع بنیادها و نهادهای اسطورهای در طی تاریخ، در نمادها و باورهای گوناگون آدمی درهم تنیدهاند و بدیهی است که استوارترین این بنیادها، اسطوره وحدت جهان و انسان است. در بینش اساطیری میان این دو هیچگونه جدایی و بیگانگی وجود ندارد.آنها در وجود» با هم یگانهاند، اما در نمود» از یکدیگر جدا هستند و در واقع به همین علت است که در تفکر اسطورهای عرفانی انسان را عالم صغیر جهانی که بر اساس ناخودآگاه بنا شده است مینامند.
یونگ ناخودآگاه را از تنگنای انگارههای فرویدی رها ساخت و آن را در شناخت روان آدمی و در پیوند با جهان خارج قرار داد.فروید ناخودآگاه را برآمده از خودآگاه و وابسته به آن میدانست، اما یونگ بر آن بود که بنیان روان آدمی را ناخودآگاه میسازد.
در این راستا :
یونگ ناخودآگاه خود را به سه بخش تقسیم میکند
1:عرصه ناخودآگاه در دسترس
2: که با اندیشه قابل دستیابی است.
3. هستۀ ناخودآگاهی که دسترسیناپذیر است.
ناخودآگاهی جمعی» مهمترین دستاورد یونگ در عرصۀ روانشناسی اعماق بهشمار میآید. او ناخودآگاه جمعی را اقیانوسی ژرف میشمارد که خودآگاهی بر فراز آن به زورقی ناچیز میماند. او در یکی از سخنرانیهای خود میگوید:اصطلاح ناخودآگاه را به منظور پژوهش و با علم به این که به جای آن میتوانستم واژۀ خدا» را به کار گیرم ابداع کردم و در آنجایی که به زبان اساطیر سخن میگویم، مانا، خدا و ناخودآگاهی با هم مترادفاند، زیرا که از دو مفهوم اولی، یعنی مانا و خدا، همان قدر بیخبریم که از معنای آخری».
یونگ معتقد است که برجستهترین ویژگی ناخودآگاه جمعی آن است که نهانگاه نگارهها و نمادهایی شگفت است که وی آنها را سرنمون، صورت ازلی و یا صورت نوعی نامیده است.
آرکهتیپ از واژۀ یونانی آرخهتوپوس (arkhetupos) به معنای نمونۀ کهن و ازلی گرفته شده و در فرهنگ غرب کارنامهای پربار دارد. فیلون اسکندرانی آن را صورت الهی» خوانده است و در رسالۀ هرمسی، خداوند نور آرکهتیپی» نام گرفته است. جان لاک در فلسفه خویش از آرکهتیپ یاد و آن را منظومهای از نگارههای ذهنی ساده (ایده) شمرده است که روان آدمی آنها را گردآوری میکند. اما هرکدام از آنها در واقع چیزی را در بر دارد که میتوان آن را نمونۀ کهن نامید.
در واقع نمونههای کهن یونگ همان نگارههای ازلیی هستند که در نهاد آدمی با تار و پود وی درآمیختهاند.
یونگ میگوید: زبان ناخودآگاه، زبان نمادهاست. ناخودآگاه بیپرده و با ما سخن نمیگوید، بلکه همواره در جامهای از رمز و راز و در پوششی از نماد پنهان میگردد. ناخودآگاه به زبان رؤیا و اسطوره با ما سخن میگوید.او زادگاه اسطوره و رؤیا را در درون ناخودآگاه میداند. وی رؤیای جمعی را اسطوره مینامد که در طی تاریخ، اقوام و ملل آن را دیده و به زبان تمثیل و نماد باز گفتهاند. در حقیقت ناخودآگاه جمعی همان عاملی است که نمادهای جمعی را پدید میآورد.
از سوی دیگر در گسترۀ فرهنگ نمادهای جمعی، ژرفترین لایههای ناخودآگاه را اشکار میسازد. این نمادها کالبدهایی را تشکیل میدهند که کهنترین نمونهها در نهادشان شکل میگیرد و سپس پدیدار میشود. ایدهها و عقاید دینی نقش مهمی در آثار یونگ به ویژه در دوره متاخر ایفا میکنند. او در ابتدا موضوع دین را مانند یک دانشمند تجربی و نه یک فیلسوف در نظر میگیرد و به این وسیله میخواهد بگوید که دین واقعیت روانشناسانه» است.
یونگ از مفهوم امرمینوی» (muminous) برای تشریح آن چه که از دین مراد دارد استفاده میکند و این مفهومی است که رُدلف اتو» ابداع کرده است. امر مینوی همان رازی است که عقاید انسانی را در بر میگیرد. سپس یونگ معطوف بحث از محتوای رویاها میشود و عقیده دارد که مطالعۀ رؤیاها به ما فرصتی برای بررسی تعت و عقیدههای شخصی میدهد اما بلافاصله توضیح میدهد که رویکرد او در این موضوع با فروید متفاوت است.
فروید بین معانی سطحی و عمیق رویاها تفاوت قائل میشود در حالی که یونگ معتقد است که دلیلی ندارد که رویاها را امری فریبنده تلقی کنیم. همچنین یونگ میگوید: زمانی که رویای ما محتوای مذهبی دارد دلیلی ندارد که آن را جدی بگیریم. همچنین او به نقش روح و جسم در اشکال رویاها اهمیت میدهد و میپندارد که آنها به ناخودآگاه ما چارچوب میدهند.
یونگ معتقد است که دین یک رابطه درونی با عالیترین و نیرومندترین ارزشها- خواه مثبت یا منفی- است. این رابطه میتواند ارادی یا غیرارادی باشد. این واقعیت روانشناسانهای است که نیرومندترین تاثیر را در عملکرد ما دارد زیرا همواره عامل روانی شدیدی وارد میدان میشود تا آن را خدا بنامیم.به نظر اتو احساسهای مینوی با احساسهای طبیعی از قبیل احساس زیبایی یا امر عالی تفاوت دارد. احساسهای مینوی، هرچند با احساسهای طبیعی شباهت دارند، ولی در واقع یگانه و منحصر به فردند. آنها از احساسهای طبیعی به وجود نمیآیند، بلکه از احساس امری مینوی نشأت میگیرند که ماهیت آن از طریق حالات عاطفی نمایان میشود. از این رو، احساسهای مینوی معرفتبخشند. آنها شاید به این معنا معرفتبخش باشند که به واقعیتی مینوی و عینیای اشاره دارند که مواجهۀ با آن از طریق تجارب مینوی، مفهوم امر مینوی را پدید میآورد. در چنین موردی مفهوم امر مینوی مفهومی پسینی و متأخر است؛ به این معنا که از تجربۀ واقعیتی عینی و مینوی به وجود آمده است.
از سوی دیگر، احساسهای مینوی به این معنا ادراکی و معرفتبخشند که آنها نیز منشأ مفهوم امر مینوی هستند و در عین حال واقعیت عینی و مینوی را که این مفهوم بر آن اطلاق میشود، نمایان میسازد.در این حالت مفهوم امر مینوی مفهومی پیشینی و ماتقدم است. اتو برپایۀ هر دو تفسیر مدعی است احساسهای مینوی واقعیت عینی و مینویای را، که او از آن به شیء فی نفسه (نومن) تعبیر میکن
اه که با اندیشه قابل دستیابی است.
3. هستۀ ناخودآگاهی که دسترسیناپذیر است.
ناخودآگاهی جمعی» مهمترین دستاورد یونگ در عرصۀ روانشناسی اعماق بهشمار میآید. او ناخودآگاه جمعی را اقیانوسی ژرف میشمارد که خودآگاهی بر فراز آن به زورقی ناچیز میماند. او در یکی از سخنرانیهای خود میگوید:اصطلاح ناخودآگاه را به منظور پژوهش و با علم به این که به جای آن میتوانستم واژۀ خدا» را به کار گیرم ابداع کردم و در آنجایی که به زبان اساطیر سخن میگویم، مانا، خدا و ناخودآگاهی با هم مترادفاند، زیرا که از دو مفهوم اولی، یعنی مانا و خدا، همان قدر بیخبریم که از معنای آخری».
یونگ معتقد است که برجستهترین ویژگی ناخودآگاه جمعی آن است که نهانگاه نگارهها و نمادهایی شگفت است که وی آنها را سرنمون، صورت ازلی و یا صورت نوعی نامیده است.
آرکهتیپ از واژۀ یونانی آرخهتوپوس (arkhetupos) به معنای نمونۀ کهن و ازلی گرفته شده و در فرهنگ غرب کارنامهای پربار دارد. فیلون اسکندرانی آن را صورت الهی» خوانده است و در رسالۀ هرمسی، خداوند نور آرکهتیپی» نام گرفته است. جان لاک در فلسفه خویش از آرکهتیپ یاد و آن را منظومهای از نگارههای ذهنی ساده (ایده) شمرده است که روان آدمی آنها را گردآوری میکند. اما هرکدام از آنها در واقع چیزی را در بر دارد که میتوان آن را نمونۀ کهن نامید.
در واقع نمونههای کهن یونگ همان نگارههای ازلیی هستند که در نهاد آدمی با تار و پود وی درآمیختهاند.
یونگ میگوید: زبان ناخودآگاه، زبان نمادهاست. ناخودآگاه بیپرده و با ما سخن نمیگوید، بلکه همواره در جامهای از رمز و راز و در پوششی از نماد پنهان میگردد. ناخودآگاه به زبان رؤیا و اسطوره با ما سخن میگوید.او زادگاه اسطوره و رؤیا را در درون ناخودآگاه میداند. وی رؤیای جمعی را اسطوره مینامد که در طی تاریخ، اقوام و ملل آن را دیده و به زبان تمثیل و نماد باز گفتهاند. در حقیقت ناخودآگاه جمعی همان عاملی است که نمادهای جمعی را پدید میآورد.
از سوی دیگر در گسترۀ فرهنگ نمادهای جمعی، ژرفترین لایههای ناخودآگاه را اشکار میسازد. این نمادها کالبدهایی را تشکیل میدهند که کهنترین نمونهها در نهادشان شکل میگیرد و سپس پدیدار میشود. ایدهها و عقاید دینی نقش مهمی در آثار یونگ به ویژه در دوره متاخر ایفا میکنند. او در ابتدا موضوع دین را مانند یک دانشمند تجربی و نه یک فیلسوف در نظر میگیرد و به این وسیله میخواهد بگوید که دین واقعیت روانشناسانه» است.
یونگ از مفهوم امرمینوی» (muminous) برای تشریح آن چه که از دین مراد دارد استفاده میکند و این مفهومی است که رُدلف اتو» ابداع کرده است. امر مینوی همان رازی است که عقاید انسانی را در بر میگیرد. سپس یونگ معطوف بحث از محتوای رویاها میشود و عقیده دارد که مطالعۀ رؤیاها به ما فرصتی برای بررسی تعت و عقیدههای شخصی میدهد اما بلافاصله توضیح میدهد که رویکرد او در این موضوع با فروید متفاوت است.
فروید بین معانی سطحی و عمیق رویاها تفاوت قائل میشود در حالی که یونگ معتقد است که دلیلی ندارد که رویاها را امری فریبنده تلقی کنیم. همچنین یونگ میگوید: زمانی که رویای ما محتوای مذهبی دارد دلیلی ندارد که آن را جدی بگیریم. همچنین او به نقش روح و جسم در اشکال رویاها اهمیت میدهد و میپندارد که آنها به ناخودآگاه ما چارچوب میدهند.
یونگ معتقد است که دین یک رابطه درونی با عالیترین و نیرومندترین ارزشها- خواه مثبت یا منفی- است. این رابطه میتواند ارادی یا غیرارادی باشد. این واقعیت روانشناسانهای است که نیرومندترین تاثیر را در عملکرد ما دارد زیرا همواره عامل روانی شدیدی وارد میدان میشود تا آن را خدا بنامیم.به نظر اتو احساسهای مینوی با احساسهای طبیعی از قبیل احساس زیبایی یا امر عالی تفاوت دارد. احساسهای مینوی، هرچند با احساسهای طبیعی شباهت دارند، ولی در واقع یگانه و منحصر به فردند. آنها از احساسهای طبیعی به وجود نمیآیند، بلکه از احساس امری مینوی نشأت میگیرند که ماهیت آن از طریق حالات عاطفی نمایان میشود. از این رو، احساسهای مینوی معرفتبخشند. آنها شاید به این معنا معرفتبخش باشند که به واقعیتی مینوی و عینیای اشاره دارند که مواجهۀ با آن از طریق تجارب مینوی، مفهوم امر مینوی را پدید میآورد. در چنین موردی مفهوم امر مینوی مفهومی پسینی و متأخر است؛ به این معنا که از تجربۀ واقعیتی عینی و مینوی به وجود آمده است.
از سوی دیگر، احساسهای مینوی به این معنا ادراکی و معرفتبخشند که آنها نیز منشأ مفهوم امر مینوی هستند و در عین حال واقعیت عینی و مینوی را که این مفهوم بر آن اطلاق میشود، نمایان میسازد.در این حالت مفهوم امر مینوی مفهومی پیشینی و ماتقدم است. اتو برپایۀ هر دو تفسیر مدعی است احساسهای مینوی واقعیت عینی و مینویای را، که او از آن به شیء فی نفسه (نومن) تعبیر میکن
ائمی بعضی از صور مثالی را در ادبیات، هنر، متون دینی شرقی و در خوابهای بیمارانش تبیین کنند. با این همه باید پذیرفت که ظاهراً به نظر میرسد او ضمیر ناخودآگاه را نه تنها به عنوان فرضی تبیینکننده، بلکه به عنوان چیزی که واقعاً وجود دارد و به عنوان امری ثابت مدنظر قرار میدهد، لکن خاطرنشان میکند واقعیت ناخودآگاه را نمیتوان به گونهای ارائه کرد که با معیارهای علم یا منطق منطبق باشد.
به نظر یونگ، ضمیر ناخوداگاه جمعی که در آن الگوها یا تصاویر اولیه وجود دارد، ذخیرۀ تجربۀ جمعی نوع بشر در طی اعصار متمادی است. این تصاویر اولیه قدیمیترین و فراگیرترین صور فکر» آدمی است. آنها هم احساساتاند و هم افکار. به واقع آنها زندگی مستقل خودشان را دارند.» آنها میتوانند بیحد و حصر بسط یابند و تجزیه شوند.» و الگو و عین ثابت ناظر به تصور خدا به مشابهت میان نفس و خدا اشاره دارد.همان طور که چشم با خورشید مطابقت دارد، نفس با خدا نیز مطابقت دارد که این مطلب دلیل عمدۀ این مدعاست که به لحاظ روانشناختی قابل تصور نیست که خدا صرفا مطلقا دیگر باشد. برای این که مطلقا دیگر» هرگز نمیتواند یکی از عمیقترین و دقیقترین روابط نفس- یعنی دقیقا همان چیزی که خدا است باشد».
انسانی که نمیتواند دریابد دین راز بزرگی است که ریشه در روان آدمی دارد و صرفاً صورت خارجی ایمان نیست، نمیداند دین چیست؟
این به معنای به مقام خدایی رساندن یا بت ساختن از نفس نیست، بلکه صرفاً تصدیق این است که نفس کارکرد دینی دارد و میان آن و صورت بیرونی شباهت وجود دارد. بر این اساس وقتی به عنوان روانشناس میگویم خدا یک صورت مثالی است، مقصودم از آن نمونه» در روان است».
کار تحقیق روانشناختی این است که به شباهت میان صور مثالی و ایدههای دینی اشاره کند، خواه آن ایدهها به عنوان مثال با علت نخستین در ارتباط باشند یا به صورت خدا، پوروشا ، آتمن یا تائو داشته باشند، چنین تحقیقی چشم و گوش انسان را نسبت به معنای اعتقادهای دینی باز میکند و فرصت مناسبی برای فهم تصورات اولیه یا صور مثالی دیگری که تعالیم دینی باید ارائه کنند، فراهم میآورد. ادیان بر علت نخستین، که از آن به خدا، آتمن و غیره تعبیر میشود، پای میفشرند، ولی روانشناسی بر صورت مثالی یا صورت اولیهای تاکید میکند که ابهام آن توسط هیچ صورت مثالی متناظر، خود» [= نفس] است که به قدری مبهم است که صور متعین زیادی میتوانند نماد آن بشوند.نماد مسیح و نماد بودا هر دو نمادهای متکامل و متمایزترین نمادهای خود» میباشند. و به همین دلیل یونگ نسبت به دین نگرش مثبت دارد، زیرا از نظر او دین صورتی از الگوهای مثالی خود»، یعنی جلوهای از روح است و نظیر روان درمانی، برای نفس مفید است. به عنوان مثال مردم به کلیسای کاتولیک دلبستگی دارند صرفا به این دلیل که در آنجا احساس خوبی دارند و دین اولیه به وضوح برای مردم اولیه مناسبتر است از هر صورتی از مسیحیت که برای آنها بیگانه است.
یونگ میان دین و اصول عقاید، که وی صور مدون تجربه دینی میداند، فرق میگذارد و آنها را مظاهر حقیقت ابدی نمیداند. با این همه اصول عقاید کارکرد مهمی در جامعه دارند و به این معنا که نمادها جایگزین تجربه مستقیم میشوند که در مورد مسیحیت این کار به وسیله مقامهای کلیسا انجام میشود.
با این همه روانشناس میبایست با تجربه اولیه که احکام جزئی، مناسک و اصول عقاید حاکی از آن هستند، سروکار داشته باشد.اگر او به اصول عقاید ملتزم باشد، در تفسیر فعالیت خودجوش صور مثالی ضمیر ناخودآگاه آزاد نخواهد بود. این صور مثالی را میتوان به لحاظ تجربی معادلهای اصول جزئی دینی دانست».
آنچه در مورد اصول عقاید صادق است بر ادیان نیز اطلاق میشود. همانگونه که دیدیم از نظر یونگ غیر قابل تصور است که صورت معینی بتواند ابهام صورت مثالی را برطرف کند.» او نتیجه میگیرد خدا میتواند در صور و زباههای بسیار متجلی شود و به هیچ وجه چنین نیست که یک جلوه صادق و بقیه باطل باشند، بلکه همه جلوهها صادقاند.ولی با ادعای یگانه بودن تجلی خدا در عیسی باید چه کرد؟
یونگ میگوید: نماد مسیح از اهمیت زیادی برخوردار است و متکاملترین نماد خود» است، اما همین امر در مورد نماد بودا هم صادق است. و تجربه صورت مثالی خود» میتواند یک نفر را به حقیقت مسیح و دیگری را به حقیقت بودا رهنمون شود. نتیجه آن که هیچ دینی نمیتواند ادعای خاتمیت یا مطلق بودن کند. صورت مثالی خود» برای برخی به صورت مسیح جلوهگر میشود و برای دیگران صورت پوروشا، آتمن، هیرانیاگاربها یا بودا به خود میگیرد.
بر اساس تحقیقات او ضمیر ناخودآگاه ۹۰٪ و ضمیر خودآگاه ۱۰٪ از ذهن انسان را دربرمیگیرند؛ وی اعتقاد داشت که اکثر بیماریها از جمله دین ریشه در ناخودآگاه دارند و همچنین عمدتا بر پایه سرکوب میل جنسی شکل میگیرند. او هنر، شعر و باورهای دینی را ناشی از سرکوب احساسات و عقدههای سرکوب میل جنسی میداند، در حالی که هیچ یک وجود خارجی ندارند. هنر در سرکوب رشد میکند و معمولاً ناشی از سرکوب و عدم آزادی بیان در جامعه میباشد(مثلاً شوروی نمونه تاریخی آن است). رجوع به باورهای دینی که وجود خارجی ندارند نیز ناشی از سرکوب احساسات در کودکیست. احساس گناه، امنیت و خشنودی در سایه اطاعت از خداوند مسائلی هستند که در کودکی پایهگذاری میشوند و افراد غالباً تا آخر عمر آنها را تغییر نمیدهند. بهطور کلی جامعه در مورد ابراز احساس جنسی مشکل دارد و آن را زشت میداند در نتیجه به ایجاد بیماریهای روانی کمک میکند و در این نوع جوامع دین رشد بیشتری دارد. دین گرایان برای دفاع از دین با فروید مخالفت کرده و او را به اعتقاد به آزادی کامل جنسی متهم کردند، ولی فروید فقط یک دانشمند بود و آن را رد کرد.
ایراد دیگر فروید به دین که قبلاً توسط فلاسفه قبل مانند اسپینوزا[۲] مطرح شده بود، این بود که فروید دین را نوعی دفاع ذهنی در برابر پدیدههای طبیعی مثل مرگ، بلایای طبیعی و. که از انسانهای بدوی تا انسانهای امروزی به آن پناه برده اند؛ میدانست. البته دین گرایان نیز استدلال میکنند که دلایل فلسفی و حتی تا حدی علمی برای وجود خدا مطرح شده و ریشه دین در مشکلات روانی نیست و به آثار فلاسفه از یونان باستان و چین باستان تا ابن سینا و بسیاری از فلاسفه امروزی مراجعه میکنند. گرچه ادعای دین گرایان برمبنای تاریخ فلسفه درست است؛ ولی ادعای مخالف بر آن این است که تاریخ ادیان بسیارکهن تر از تاریخ فلسفه است. امروزه در علم تاریخ به ویژه تاریخ باستان و فلسفه بسیاری با فروید موافق هستند.
او میگفت دین یک بیماری عصبی جمعی است. استدلال او بهطور خلاصه این گونه است:
کودک بر پدر تکیه میکند، بزرگسال به خدا، که این مطلب در امتداد نظر او یعنی دفاع ذهنی در برابر پدیدههای طبیعی است.وی احساس گناه و حرمت خدا که در نهایت باعث تسلیم در برابر خدا میشود را برمبنای عقده ادیپ میداند.
از نظر فروید، دین خطرناک است زیرا:
۱. به تقدیس و درست جلوه دادن مطالب غلط و ایجاد احساسات نادرست و منفی کمک میکند.
۲. دین که همان باور به یک امر موهوم در ذهن انسان است، مانع رشد فکری و تفکر انتقادی میشود که در دین همیشه این مطالب نکوهش شده و بر دیگر حوزههای فکری اثر میگذارد، زیرا دین اصولاً در مورد همه چیز اظهار نظر کرده. ممنوعیت تفکر انتقادی موجب فقر خرد در انسان میشود. تفکر باید آزاد باشد. فروید مستقیماً دین را عامل عقب ماندگی انسانها در طی قرون میداند. با گسترش روشنگری در اروپا دانش گسترش یافت، بهطوری که در بازه زمانی بسیار کوتاهی تولید دانش و خرد به چندین برابر قبل رسید که از سکولار کردن علم توسط گالیله، شروع شد و در فلسفه از اسپینوزا یا دکارت به بعد شروع میشود. بهطور خلاصه باور دینی موجب تحقیر خرد میشود.
۳.دین، اخلاق را بر پایههای متزل قرار میدهد. اگر اعتبار هنجارهای اخلاقی بر معیار اطاعت یا عدم اطاعت از خدا باشد، با اطاعت یا عدم اطاعت از خدا نیز تقویت یا سست خواهند شد. به همین دلیل عقبنشینی دین باعث کم رنگ شدن اخلاق خواهد شد که امروزه بسیاری از فلاسفه مانند ریچارد داوکینز این مطلب فروید را قبول ندارند.[۳]
دین و رفتار اجتماعی:بررسی اثر دینداری بر رفتار مشارکت از طریق یک مطالعه ازمایشگاهی
چکیده:
دین بعنوان نظام ارزش ها و هنجارها می تواند اثار قابل توجهی بر زندگی اجتماعی بشر بگذارد.باتوجه به اینکه باورها و گرایش های ادیان،مشوق تعاملات اجتماعی و مشارکت است،انتظار می رود افراد دیندار اجتماع گرتر باشد.
این متن مشاهده های تجربی تاکید شده تاثیر مثبت دین بر رفتار است.
مقدمه:
تحقیقات نشان می دهد که دین از طریق تاثیر بر رفتار عاملان اقتصادی بر متغیرهای مهم اقتصاد تاثیر می گذارد.برای مثال مک کلیری و بارو(2006)تاثیر دوگانه ای از دین بر تولید ناخالص داخلی یافتند.تحقیق انها نشان داد که حضور در کلیسا رشد تولید ناخالص داخلی را کاهش می دهد و در عین حال اعتقاد به زندگی پس از مرگ،تولید را به دلایلی که روشن نیست،افزایش دهد.تولید به علت صرف زمان برای مراسم های دینی کاهش میابد.از طرفی مذهب. از طریق ارتقای رفتار اجتماع محور،نوعی کالای عمومی ایجاد می کند.رفتارهای اقتصادی شامل انتخاب ها و قضاوت های فردی و اجتماعی به شدت تحت تاثیر عواملی مانند فرهنگ و دین هستند.دین از دو طریق می تواند اقتصاد راتحت تاثیر قرار دهد:اول اینکه دینداران اعتقادها و باورهای خاصی دارند و هنجارهای مشخصی را رعایت می کنند که این موضوع به بروز رفتارهای اجتماعی مشخصی،همسو با مشارکت اجتماعی می انجامد.
پذیرش دین با گرایش ها و رفتارهایی همسو با تعاملات اجتماعی و مشارکت همراه است.
این ممکن است به ان دلیل باشد که دستورهای مذهبی،توجه به دیگران رابه افراد می اموزد.
همچنین دین به صورت ذاتی ماهیت اجتماعی دارد که افراد را مشارکت ترغیب می کند.لذا تحقیق حاضر این فرضیه که دینداری عامل تقویت رفتار رفتار اجتماع محور مشارکت می شود را به صورت ازمایشگاهی ازمون کرده است.
پیشینه تجربی:
یک ابزار محبوب ازمایشگاهی برای بررسی همکار،بازی کالای عمومی است که به طور گسترده در طول نیم قرن گذشته یا پیش تر،استفاده شده و به فهرست قابل توجهی از عوامل تقویت کننده رفتار مشارکت(تعادن)دست یافته است.تعدادی از مطالعات،این بازی را به منظور بررسی ارتباط میان مذهب و مشارکت استفاده کرده اند.
در ابتدا پژوهش های دین و رفتار اقتصادی،متغیرهایی مانند هویت مذهبی و شاخص های خوداظهاری مانند دفعات شرکت در مراسم مذهبی را به عنوان اندازه گیرنده مفهوم دین در تحقیقاتشان وارد می کردند.اندرسون و ملور(2009)یک ازمایش کالای عمومی با شرکت کنندگان امریکای(گروه سنی50+سال در گروه های 8نفره و باتکرار 10مرتبه ای)انجام دادند.انها دریافتند ک متوسط سهم مشارکت در طول تکرارها توسط بازیکنان پروتستان(52درصد از دارایی شان)،کاتولیک(40درصد)،دیگران(30درصد)و افراد بدون واستگی مذهبی(51درصد)بوده و از لحاظ آماری بی معناست.به همین ترتیب،مشارکت ها بین افراد با میزان متفاوتی از شاخص دینداری باهم تفاوت چندانی نداشت(کسانی که در ماه گذشته در مراسم مذهبی حضور نداشتند 52درصد،یکبار 45درصد،2تا3بار 50درصد،چهار بار 43درشد وبیشتر 57درصد از دارایی اولیه خوددرا صرف کالایذعموی کردند)تنها مشارکت متوسط گروه اخر به طور قابل توجهی بادیگر شرکت کنندگان متفاوت بود.از سوی دیگر،به نظر می رسد پروتستان ها(و نه کاتولیک و یا دیگر مذهب ها)در مقایسه غیر مذهبی قادر به حفظ همکاری اردادوار بازی هستند.
اندرسون،ملور و میلیو(2010)ازمایش مشابهی در جامعه دانشجویان انجام دادند و دوباره هیچ یک از متغیرها به طور معنادار میزان مشارکت ها را توضیح ندادند.
انها اثری منفی اما کوچک از هر نوع وابستگی مذهبی در مقایسه با افراد غیر مذهبی مشاهده کردند.
ضرایب،برای فرقه های متفاوت علائم مختلف دارند؛اما هیچکدام معنا دار نیست.
متغیر سطوح مختلف حضور فیزیکی ماهیانه در مراسم دینی(هیچ،کم و زیاد)به صورت جداگانه معناداری نیست؛اما افراد با حضور بالا نسبت به افراد با حضور کم،مشارکت بیشتر ی کردند.به طور کلی،انها اثر کوچکی از متغیرهای مذهبی بر مشارکت های عمومی را مشاهده کردند.
نتایج تحقیق احمد(2009)نشان داد که بازی های بدون تکرار اجازه تحلیل های تعادل و شاخص های ریزتری از مشارکت مانند مشارکت شرطی را از پژوهشگر می گیرد و پس از ان در عموم تحقیقات سعی شد تا از بازی های با تکرار بیشتر استفاده شود.احمد و سالاس(2009)با استفاده از بازی های مشابه با پارامترهای یکسان به مطالعه گروه بین المللی از دانشجویان پرداختند که مذهبی بودن یا نبودن را خودشان در سوالی با دو پاسخ مشخص کردند.انها نشان دادندکه مشارکت دینداران هندی(47درصد از کل دارایی)،مکزیکی(63درصد)و سوئدی(66درصد)با دسته ای غیر مذهبی هموطنان خود(55،61،57درصد)به لحاظ اماری برابرند.
همچنین این تفاوت جهات مختلفی بین سه کشور دارد.غیر مذهبی های هندی نسبت به مذهبی های هموطن خود سهم بیشتری از داراییشان را برای کالای عمومی پرداختند؛اما برعکس،مذهبی های سوئدی و مکزیکی نسبتا بیشتر نسبت به همو
طنان غیرمذهبی خود پرداختند.با این حال بین کشورها،میزان مشارکت به صورت معناداری متفاوت است.
بازهم،بنظر می رسد دیگر متغیرهای جمعیتی اثار قوی تری نسبت به تعلق مذهبی دارند.
یکی از ابزارهای محبوب در مطالعات دین داری روشهای فرافکن است؛یکی از معروف ترین این ابزارها روش تحریک دینداری است.
در یکی دیگر از مطالعات کالای عمومی بنجامین،چوی و فیشر(2010)با استفاده از روش وظایف جملات(امیختن)به تحریک دینداری شرکت کنندگان از کالج با ادیان(پروتستان،کاتولیک و یهودی)و همچنین بدون وابستگی دینی پرداختند تا تمایلات دینی انها برجسته تر شود.
سپس برای بررسی اینکه((ایا تحریک کردن،همکاری را تحت تاثیر قرارداده است؟))
رگرسیون های جداگانه برای هر یک از چهار گروه براورده شد.اندازه نسبی از ثابت ها در چهار مدل نشان می دهد که کاتولیک ها بیشترین و غیرمذهبی ها کمترین پرداخت را انجام داده اند؛اما در این مطالعه،آزموهان های یک یا چند متغیره میان مشارکت های گروه های مذهبی مختلف گزارش نشده است؛درمقابل،رگرسیون ها نشان می دهد که تحریک مذهبی در مدل هایی برای پروتستان ها و کسانی که تعلق مذهبی به هیچ دینی نداشتند تاثیر مثبتی بر مشارکت داشته است.
این اثر برای کاتولیک ها منفی و برای یهودی ها معنادار نبوده است.
برا اساس این نتایج پژوهشگران ادعا کردند که مذهب هر فرد،بر رفتار او تاثیر میگذارد.برای مثال انها نتیجه گرفتند که مذهب کاتولیک تاثیر منفی بر مشارکت می گذارد و تاثیر پروتستان ها مثبت است.
با این حال این تفسیر با اندازه ی بزرگتر ضریب ثابت در رگرسیون برای افراد کاتولیک ناسازگار است و باید با احتیاط تفسیر شود.
استفاده از داده های برای مقایسه مستقیم(بدون رگرسیون)از طریق مقایسه ی میانگین هاو پراکندگی داده ها در گروه های مذهبی ممکن است به روشن تر کردن این موضوع کمک کند.
آکای و دیگران(2011)تاثیر شرکت در مراسم جمعی دینی و میزان دینداری را بر رفتار مشارکت و نوع دوستانه سنجیدند.این مطالعه در زمان های مختلف مثل شب قدر،اعیاد مذهبی و ایام غیر مذهبی در جامعه ی ترکیه،برای بررسی رفتار مشارکت و نوع دوستی از طریق یک بازی استاندارد یک دوره ای کالای عمومی و یک بازیه کالای عمومی با تنبیه در میان افراد با میزان دینداری متفاوت انجام شد.نتایج نشان داد که تفاوت های رفتاری درارتباط با مشارکت و تنبیه نوع دوستانه در روزهای ماه رمضان در مقایسه با روزهای دیگر وجود دارد.مشارکت ها در ماه رمضان نسبت به روزهای دیگر به مراتب کمتر بود.
درواقع ازمون دقیق تر نشان داد که این تغییر مربوط به رفتار افراد غیر مذهبی است.
همچنین داده ها،اثر جانشینی ای را میان مشارکت در فعالیت های مذهبی با بخشش ها یافتند.
پرداخت ها با فراوانی حضور در فعالیت های کلیسا محور کاهش می یابد.اون این موضوع را مطرح میکند که متغیرهای خاص دینداری مانند مالیات دینی(عشر)یا قربانی کردن زمان یا تلاش برای خدمت کردن به کلیسا یا جامعه،می تواند تا حدودی نشان دهنده ی نیاز اجتماعی باشند.از طرقی ترجیحات اجتماعی ممکن است از زمینه دینی به زمینه ای سکولار انتقال یابد.
درحقیقت رگرسیون تحلیلی داده های تن(2006)برای حداقل پیشنهاد قبول شده توسط واکنش دهنده ها در چانه زنی اولتیماتوم نشان می دهد که افراد با اعتقادات مذهبی گرایش دارند که مقدار کمتری را قبول کنند به این دلیل که انها شکیباتر هستند و رفتار غیرمنصفانه را بیشتر تحمل میکنند.
خبرگذاری رسام
مورخ ۹۹/۸/۱۸
ساعت۱۷:۱۴
دین از خودشناسی و روانشناسی از سلف نالج میگوید دین از کف نفس، آن از سلف کنترل؛ این از تقوا، آن از سلف رگیولیشن؛ این از عقل و دل، آن از هشیار و ناهشیار (به ویژه تبیینهایی چون بوچی و اِپشتاین)؛ این از آیینها و مناسک، آن از پرکتیس و هوم ورک؛ این از منبر و نصیحت، آن از سلینگ و مشاوره؛ این از گناه آن از اختلال؛ این از کلیسا و کنیسه و کنشت، آن از کلینیک و محیط درمانی؛ این از اصلاح ذاتالبین و آن از زوج درمانی؛ این از جماعت دینی آن از گروه درمانی؛ این از توبه و اعتراف آن از بیان مشکلات؛ این از سعادت، آن از هپی نس و گودلایف؛ این از شمس و مولانا، آن از فرایند انتقال و روابطی چون فروید و یونگ؛ این از خواندن و حفظ کتاب مقدس، آن از خواندن و حفظ دقیق نظریه ها. و هدف هر دو نیز رسیدن به آرامش است. الابذکر الله تطمئن القلوب.
زندی با اشاره به نکته دوم بیان داشت: آیا روانشناسی دین دانش تازهای است؟ هم آری و هم نه. به لحاظ مبانی و روش و غایت آری، اما به لحاظ موضوعات نه. میدانیم که بحثی در فلسفه علوم هست که تفاوت علوم به چیست؟ آیا به موضوع است یا به روش؟ و یا به کارکرد؟ و یه به تاریخ گذشته و کنونی (یعنی آنچه دانشمندان انجام میدهند)؟ بر این اساس علوم جدید به تمامه بیسابقه هستند؛ چون مبانی آنها کاملا بر اساس مبانی فلسفی مدرنیته قرار دارد، به عبارتی اگر آن تقسیم ساده تاریخ اندیشه بشر به دوران سنت، مدرن و پسامدرن را بپذیریم و برای دوران مدرن هم بین هشت تا سیزده مولفه قایل باشیم و یکی از اینها را عقلانیت بیحد (نظری و عملی) و سکولاریزم روشی بدانیم، که هیچ محدوده بدون پرسشی را قایل نیست، برای هیچ چیز تقدس فراپرسشی نمیشناسد (به تعبیر کانت)، و هرچیزی را ابژه عقلانیت میخواهد این دانشها کاملا جدیدند و در سنت نظیر ندارند؛ زیرا مبانی، روش، غایت و حتی زبان آنها متفاوت است.
وی ابراز داشت: اما اگر نگاه به موضوع و محتوا بکنیم مشابهت های بسیاری می بینیم. یک مثال در اینجا ذکر می کنم: مثال: در تبیین علل دینداری در دوران نوجوانی و جوانی چند نظریة مشهور وجود دارد: یکی نظریة هویت اریکسن است و دیگری که اقبال و شواهد پژوهشی بیشتری دارد، نظریة اجتماعیسازی/شدن (socialization) که از جامعهشناسی وارد روانشناسی اجتماعی شده است و بر این اساس است که محیط تربیتی خانه، و سپس مدرسه بیشترین تأثیر را بر نوع و میزان دینداری در نواجوانان و جوانان دارد و نیز مهم ترین متغیر پیش بین در دروان بزرگسالی است. یعنی بر اساس اصول رفتارگرایی و نیز یادگیری مشاهده ای بندورا (بنگرید به فصل پنچم روان شناسی دین بر اساس رویکرد تجربی، اسپیلکا و همکاران).
زندی با اشاره به اینکه عین همین نظریه در میان اندیشمندان دینی گذشته و امروز وجود دارد، گفت: غزالی میگوید: بیشتر مردم در کودکی ایمان آوردهاند و سبب تصدیقشان تنها تقلید از پدران و معلمان خویش بوده است؛ زیرا به آنان حسن ظن داشتهاند و خود آنان هم از خودشان بسیار ستایش کرده و دیگران نیز آنان را ستودهاند و از مخالفانشان بسیار بدگویی کرده و دربارۀ انواع بلاهایی که بر کسانی که اعتقادی جز اعتقاد آنان داشتهاند، داستان هایی گفتهاند. آموزش در کودکی مانند نقش روی سنگ است، سپس بر این اعتقادات نشو و نما پیدا میکنند و آن را در نفس خود استوار میسازند و پس از بلوغ، بر اعتقاد جازم و تصدیق محکم خویش که شکی به آن راه ندارد، باقی میمانند. طبایع، مخصوصا طبایع کودکان و جوانان، بر سرمشق قراردادن سرشته شدهاند، پس از اینجا معلوم میشود که تصدیقِ جازم، بر بحث و ترتیب دادن ادله توقف ندارد».
پژوهشگر روانشناسی دین اظهار داشت: امام خمینی (ره) در موردی از بحث مکاسب محرمه، پیروان ادیان را به عوام و غیرعوام تقسیم میکنند و میگویند: اما عوام آنان، پس ظاهر است که خلاف مذاهبی که دارند، به ذهنشان خطور نمیکند، بلکه آنان، مانند عوام مسلمانان، به صحت مذهب خویش و بطلان سایر مذاهب قطع دارند، پس همانطور که عوام ما، به سبب تلقین و نشو و نما در محیط اسلام، به صحت مذهب خویش و بطلان سایر مذاهب علم دارند، بدون این که خلاف آن به ذهنشان خطور کند، عوام آنان نیز چنین هستند و این دو گروه از این جهت تفاوتی ندارند». از دیدگاه امام، غیرعوام آنان نیز از نظر تلقینپذیری و جازم شدن به مذاهب باطل خویش با عوام فرقی ندارند، ولی ایشان معذور نیستند: غیرعوام آنان، غالباً به واسطه تلقیناتی که از آغاز کودکی و نشو و نمایشان در محیط کفر وجود داشته است، به مذاهب باطل خویش جازم و معتقد شده اند، به گونهای که هرگاه چیز مخالفی به آنان برسد، آن را با عقول خویش که از آغاز نشو و نما بر خلاف حق پرورش یافته است، رد میکنند. پس عالم یهودی یا مسیحی، مانند عالم مسلمان، ادلۀ دیگران را صحیح نمیداند و بطلان آن ادله برای وی مانند ضروری شده است؛ زیرا مذهب او نزد خودش ضروری است و خلاف آن را احتمال نمیدهد. در میان آنان کسی مقصر است که خلاف مذهب خود را احتمال بدهد و از روی عناد یا تعصب، ادله آن را بررسی نکند؛ همانطور که در آغاز اسلام، کسانی در میان علمای یهودی و مسیحی چنین بودند».
یورونیوز
مورخ ۹۹/۸/۱۸
ساعت ۱۷:۰۵
برخوردهای اوّلیه روان شناسان با دین، عمدتاً منفی بوده است. بسیاری از روان تحلیلگران، تحت تأثیر نظریه فروید، دین را فعالیتی غیر منطقی، کودکانه و روان آزرده قلمداد می کردند؛ توهّمی که با طلوع علم، غروب خواهد کرد (آرژیل، 2000). برای آلیس و روان شناسانِ شناختی، هرگونه باور دینی، غیر منطقی و ناپخته است و راه رسیدن به کمال مطلوب، سلامت و خوب بودن، انکار وجود خداست (جان بزرگی، 1378 ش). رفتاری نگرها نیز با رویکردی تهاجمی به دین، آن را به عنوان فرایندی که بر اساس پاداش های داده شده به انسان، یاد گرفته شده است، تلقی می کردند (آرژیل، 2000). اگرچه در چارچوب مفاهیم و موضوعاتی که روان شناسان انسان گرا و هستی گرا به کار می بَرند، توازی و همخوانی بیشتری با ادیان مشاهده می شود، با این حال، این گروه هم اغلب تمایلی به توجّه به وجود متعالی نشان نداده اند. در واقع، بسیاری از آنها اصولًا افرادی مذهبی نبودند و به ماوراء الطبیعه، اعتقادی نداشتند (جان بزرگی، 1378 ش).
شاید بتوان این برداشت ها را- که البته کمتر هم مبتنی بر پژوهش های علمی و تجربی ارائه می شدند- حداقل جزئاً، به فلسفه های غالب در آن زمان، حرکت افراطی علوم به سمت عینی نگری و نیز نارساکنش وری های ادیان غالب (جان بزرگی، 1378 ش) در جوامعی که به عنوان مهد روان شناسی علمی شناخته می شوند، نسبت داد. علاوه بر این، بی تردید می توان ادعا کرد که این واکنش ها تا حد زیادی ناشی از تداوم واکنش های اجتماعی به تجربه تلخ حکومت کلیسا در قرون وسطا و دوران تفتیش عقاید بوده است. در این دوران، رفتار کلیسا چنان شد که دانشمندان و متفکران غربی، ناگهان و به ناچار، خود را در تقابل با کلیسا یافتند و راهی جز انکار یکسره دین نیافتند. از سوی دیگر، حملات و مواضع تند روان شناسان اوّلیه نسبت به دین و نیز این واقعیت که بسیاری از روان شناسان نسبت به دیانت خود کاملًا آسان گیر و حتّی مسامحه کار هستند (وولف، 1386 ش)، خود باعث تشدید چرخه بی اعتمادی و بدبینی کلیسا به روان شناسی می شد.
شناخت علّت رقابت میان روان شناسی و دین، چندان مشکل نیست. اگر تعارض های اوّلیه علم و دین- به طور موقّتی- با موافقت بر سر این که علوم به جهان خارجی و دین به جهان درونی می پردازد، تا حد زیادی حل شده بود، ظهور روان شناسی این توافق را آشکارا بر هم زد! روان شناسی نیز به جهان درونی می پردازد و البته سعی می کند که این کار را هم با روشی علمی انجام دهد. تقریباً تمام حیطه هایی که تا قبل از ظهور روان شناسی، قلمروهای خاص دین شناخته می شدند، توسط روان شناسی نیز مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته است (آرژیل، 2000). پاسخ دادن به سؤالات مربوط به ماهیت وجود انسان، راهنمایی افرادی که با مشکل رو به رو شده اند، معنا دادن به مسیر زندگی از تولّد تا مرگ، حتی پرداختن به موضوعاتی مانند اخلاق و مسئولیت اجتماعی، همه از جمله حیطه هایی بوده که به طور سنّتی توسط دین به آنها پرداخته می شده است و اینک روان شناسی نیز مدّعی پرداختن و پاسخگویی به آنهاست (وولف، 1386 ش).
این تعارضِ تازه را چگونه باید حل کرد؟ این تعارض، پایه رقابت شدید و پایداری بین روان شناسی و دین بوده است. جالب این جاست که همین تعارض، بعدها با گذشت زمان و تعدیل نگاه های افراطی و نفی کننده، به مزیتی در پیوند دادن روان شناسی و دین مبدّل شد. پیوستگی تاریخی سنّت های دینی و آرای روان شناختی معاصر، یا چنان که استنتون جونز (1994، به نقل از وولف، 1386 ش) مدّعی است مرز مشترک دین با روان شناسی، بویژه روان شناسی بالینی، امکان رابطه ای سازنده تر و گفتگو میان دین و روان شناسی را فراهم می آورد و راه را برای تغییرات مهم در آموزش و درمان بالینی هموار می کند» (ص. 49).
از سوی دیگر، واقعیت این است که همان گونه که ویتگنشتاین (به نقل از آرژیل، 2000) نیز تصریح می کند، دین و علم (و از جمله روان شناسی) هر یک زبان و روش خاص خود را برای عمل دارند و البته طبیعی است که هر یک از این زبان ها و روش ها هم مشکلات و محدودیت های خاص خود را دارند؛ اما به هر حال، این تفاوت روش ها و زبان ها، به طور اجتناب ناپذیری زمینه ها و پتانسیل شکل گیری سوءتفاهم بین آنها را نیز به خوبی فراهم آورده و می آورد.
برگرفته شده از سایت دانش پژوه
ساعت ۹:۴۵
تاریخ۹۹/۸/۱۸
سنت انگلیسی- آمریکایی
رویکرد تجربی و حتی آزمایشگاهی به دین و نگاه توصیفی در مطالعات دینی، مهمترین ویژگی این سنت است. گالتون(Galton/1921-22) دانشمند انگلیسی، بنیانگذار روانشناسیِ تفاوتهای فردی است و نخستین کسی است که از روش آماریِ همبستگی در این زمینه استفاده کرد. استنلی هال(Hall/1924-44) از بنیانگذاران روانشناسی دین در آمریکا است. وی برای این منظور دانشکده روانشناسی دین در دانشگاه کلارک را تأسیس کرد. جیمز لوبا(Leuba,J.H.) و ادوین استاربوک(Starbuck,E.D.) نیز از شاگردان برجسته هال هستند که بر مطالعه تجربههایی چون ایمانآوری، دعا و حالات عرفانی با کاربرد روشهای پرسشنامه، مصاحبه شخصی، زندگینامههای خودنوشت و دیگر روشهای تجربی که قابل تجزیه و تحلیل، ردهبندی و سنجش آماریاند، تأکید داشتند
2. سنت آلمانی
در حالی که در آمریکا، عمدتاً روانشناسان، روانشناسی دین را پیشرفت دادند، در آلمان، این رشته بیشتر زمینه کار و در قلمرو بحث فیلسوفان و عالمان الهیات بود. برای مثال در آثار شلایر ماخر(Schleiermacher/1768-34)، دیدگاه روانشناختی در مقایسه با موضع الهیاتی، در درجه دوم اهمیت داشت. ویلهلم وونت(Wundt,W. /1920-32) ، فروید(Fruied/56-1939) یونگ(Jung) و اریکسون(Ericson,E.) از دانشمندان این سنت هستن].
3. سنت فرانسوی
عمده مساعدت دانشمندان فرانسوی در زمینه روانشناسی دین، آثاری است که در حیطه روانشناسی مرضی عرضه کردهاند، اگر چه علاقه به بحث درباره ارتباط بیماری روانی با دینداری، در دو سنت دیگر نیز وجود داشته است، اما در فرانسه، برخی از بزرگترین آسیبشناسان قرن نوزدهم، توجه مستمری به این امر نشان دادهاند. ژان مارتین شار](Charcot,J.M./93-25)، تئودور فلورنو(Flournoy,T./1920-54)، ژرژ برژه(Berguer,G./1945-73) و ژان پیاژه(Piajet, J./1980-96) از پیشروان این سنت به شمار میروند.
پس از این دوره با پیدایش مکتب رفتارینگری(دهه 1930 تا 1960) در روانشناسی، عملاً روانشناسی دین در انزوا قرار گرفت و با افول مواجه گردید. زیرا تحقیق در مسائل دینی با روش تنگنظرانه و محدود رفتارینگری به ندرت میسر میشد. اما با از بین رفتن رفتارینگری، دوباره روانشناسی دین مورد توجه جدی روانشناسان و دین پژوهان قرار گرفت و هم اکنون یکی از رشتههای مورد توجه در دانشگاههای روانشناسی دنیا میباشد
این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.
زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.
همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.
این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.
مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!
اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.
همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.
درباره این سایت